کـــافه کـــتاب

جایی برای هر که دلش تنگ می شود

کـــافه کـــتاب

جایی برای هر که دلش تنگ می شود

درباره بلاگ
کـــافه کـــتاب

سلام
این وبلاگ برای آشنایی بیشتر شما با کتب شعر و رمان و همچنین تهیه و خریداری راحت تر طراحی شده است.
کافی است کتاب مورد نظرتان را همراه با مشخصات خودتان به نشانی زیر ایمیل یا به صورت نظر خصوصی ارسال کنید تا در اسرع وقت در جلسات خدمتتان ارائه شود.
(در حال حاضر این وبلاگ ویژه بچه های دارالولایه و بچه های شعر می باشد)


ایمیل کافه کتاب: kafeh.ketab@yahoo.com

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۸:۱۲

جمعه ها هنوز خواب می بینند

جمعه ها هنوز خواب می بینند   
شاعر: سودابه مهیجی
ناشر: سپیده باوران
تعداد صفحه: 110
قیمت: 3300 تومان

«جمعه‌ها هنوز خواب می‌بینند» عنوان مجموعه شعری از «سودابه مهیجی» است. ۵۲ غزل از شاعر جوانی که همه سروده‌هایش به مفهوم انتظار می‌پردازد. شاعری که در سروده‌هایش سعی کرده  از نگاه کلیشه‌ای پرهیز کند و بیش‌تر حرف دل خویش بگوید تا این‌که به تکرار مکررات بپردازد. کم نیستند شاعرانی که پیش از این در این وادی سخن‌پردازی کرده‌اند، اما ویژگی شاعران موفق معاصر ما این است که در شعرهای لبریز از حس انتظارشان، خود را به پای میز محاکمه بکشانند و در حکم متهم ردیف اول با خود و نسل‌شان سخن بگویند، به زمانه‌ اعتراض کنند و در یک کلمه، انتظار را از بُعد دیگری جز انفعال به مخاطب بنمایانند.
شاعر حتی تمام سعی خود را می‌کند تا از مستقیم‌گویی پرهیز کند و شاید به همین خاطر است که شعرش هم پیچ و تاب‌های عاشقانه غزل را دارد و هم در ذات خود نوعی نگاه اجتماعی و انسانی را. حتی انتخاب نام کتاب و طرح جلد هم از همین قاعده تبعیت می‌کند و جز واژه «جمعه‌ها» چیز دیگری مفهوم انتظار را به ذهن نمی‌آورد.
نمونه ای از این مجموعه:
*چه جمعه‌ای!  چه غروب غریب و دل‌گیری!
چرا سراغی از این جمعه‌ها نمی‌گیری؟
غریبه‌ای که هنوز و همیشه در راهی!
کجای راه سفر مانده‌ای به این دیری؟
به پیشواز تو آغوش زندگی جان داد
بیا پیاده شو از این قطار تاخیری
*
چقدر پیر شدی روی گونه‌هایم، اشک!
تو سال‌هاست که از چشم من سرازیری
چقدر ماندی در بند انتظار ای دل!
شدی شبیه به دیوانگان زنجیری!
چقدر شاعر مفلوک! قلبت از سنگ است
چگونه از غم دوری او نمی‌میری؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۷/۰۱
مهدی افضلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی